ما زیاران چشم یاری داشتیم ::: خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم ::: تا نهال دوستی کی بر دهد ::: حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم :::: هر که نآموخت از گذشت روزگار ::: نیز نآموزد زهیچ آموزگار::: بسی رنج بردم درین سال سی ::: عجم زنده کردم بدین پارسی:::دلم سرمایه ی درد و الم شد ::: که چندی بی قلم ، صاحب قلم شد ::: که را کویم ؟ کدامی را بکوبم؟ ::: صف شاعر فزود و شعر کم شد ::::

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چکامه های نغز. - Divani Makhfi Badakhshi-دیوان مخفی بدخشی -


ساعت 6:48 صبح سه شنبه 84/11/4

پنهان میکنم

شام هجران بسکه یاد آن لعل رخشان میکنم 

در خیالش ملک کابل را بدخشان میکنم
 ناله و حرمان و آه و داغ دل کرده گره
 در بهار بی کسی سیر گلستان میکنم

هر دم از یاد نگاهی بر خ لیلی خویش
همچو مجنون بوسه بر چشم غزالان میکنم

کاکل مشکین او یکشب بخواب آمد مرا
 عمر  ها تعبیر آن خواب پریشان میکنم
از فراقت میشو م دیوانه لیکن روز و شب
خویش را مشغول بازی همچو طفلان میکنم
گل نچیدم من زباغت باغبان تندی مکن
خون دل از دیده باریدم به دامان میکنم

در سخن جو میل اگر داری مرا کاندر سخن
خویش را چون بوی   گل در برگ پنهان میکنم

 گرچه مسکین و غریبم بوریای خویش را

کی برابر بر فراش تخت شاهان میکنم

مخفی دلریش را نبود سر بیت و غزل

خاطر خود را با این و آن پریشان میکنم
*******

خوبان بدخشان
عمری است که بودم بدل ارمان بدخشان
صد شکر رسیدم به گلستان بدخشان

از نسترن و سوری و صد برگ و شقایق 

فرش است به بر کو و بیابان بدخشان 

در آب و هوا سالم و پر میوه که نغز است

بی مثل بود نعمت الوان بدخشان

از عیب صفاهان و سمرقند چه گویی 

ای بی خبر از بارک و شغنان بدخشان 

در کو کچه کن سیر جوانان شناور 

وآنگاه گذر کن به خیابان بدخشان 

خونابه شد لعل زغم در جگر کوه 

از حسر لعل لب خوبان بدخشان 

بر کنده دل از قوم وطن کرده فراموش  

هرکس شده یک مرتبه مهمان بدخشان 

در مصر جهان بود خریدار وی افزون

افسوس که رفتند عزیزان بدخشان 

یا سید شاه ناصر و یا خواجه کرخی 

خواهید خداوند نگهبان بدخشان 

جوش گل و هنگام بهار و چمن و رود 

وین مخفی ما بلبل خوش خوان بدخشان 

********

صد همچو من  

ای هلاک چشم فتانت نه من  صد همچو من 

وی خراب لعل خندانت نه مه صد همچو من 

جلوه گر شد تا مه روی تو از زیر نقاب  

گشته چون آیینه حیرانت نه من  صد همچو من 

کشته گانت بی عدد دل خسته گانت بی شمار 

جان و دل را کرده قربانت نه من  صد همچو  من 

همچو قمری طوق در گردن هزارت در هزار 

بنده ی سرو خرامانت نه من  صد همچو من  

از خرد بیگانه گشته با دد و دام آشنا 

همچو مجنون در بیابانت نه من صد همچو من 

میروی از بزم ای مجموعه ی دل در قفا

هست چون کاکل پریشانت نه من صد همچو من 

مخفیا گر این غزل بر طبق واقف گفته ی

بنده ی طبع سخندانت نه من صد همچو من

**** 

عاقبت کار 

بانگهی یار من برده دل زار من

چهبرده دل زار من با نگهی یار من

سینه افگار من شد هدف تیر او 

شد هدف تیر او سینه افگار من

ترک جفا کار من ترک جفا کی کند 

ترک جفای کی کند ترک جفا  کار من 

باعث آزار من گشته باغیار من 

گشته باغیار من باعث آزار من

چهره ی گل نار من شد زغمش زعفران 

شد ز غمش زعفران چهره ی گل نار من 

دیده ی خونبار من راز مرا کرده فاش

راز مار کرده فاش دیده ی خون بار من

عاقبت کار من تا چه شود مخفیا 

تا چه شود مخفیا عاقبت کار من

******

سرو چمان 

ای دلبر سنگین دل و سیمین بدن من  

یک لحطه بشین در برو بشنو سخن من

خود را بتو گم کرده  چنام که ندانم

من جان و تو تن یا تو شده جان و تن من 

مهرت بدلم جای چنان کرده که فردا

در حشر زند بوی تو سر از کفن من 

ترسم که چو فرهاد دهم بیهده جان را 

در باغ شده جمع گل و قمری و بلبل

بخرام تو ای سرو چمان در چمن من 

در خواب شبی گر لب لعل تو ببوسم 

آن صبح دمد بوی گلاب از دهن من 

از آفت گل مرغ چم خار نشین است 

هر جا که تو باشی بود آنجا وطن من 

آن یوسف من تا شده مخفی زبرم دور 

این کلبه ی تنها شده بیت الحزن من 


¤ نویسنده: کیومرس آریا

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1

:: کل بازدیدها ::
21238

:: لینک به وبلاگ ::

چکامه های  نغز. - Divani Makhfi Badakhshi-دیوان مخفی بدخشی -

:: موضوعات وبلاگ ::

:: دوستان من ::



:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: آرشیو ::

زمستان 1384

:: موسیقی ::