Divani Makhfi Badakhshi-دیوان مخفی بدخشی -
ساعت 3:40 صبح جمعه 84/12/5
******* از سخن چه حظ چون غایب است شمع من از انجمن چه حظ سرو جهانم ار نبود در چمن چه حظ دور از گل عذرا تو ای نو بهار من از سیر لاله زار و گل و نسترن چه حظ کامیکه زهر گشته ززهر فراق تست گر شهد و شکرش بود اندر دهن چه حظ باغ بهشت بی رخ احباب دوزخ است بی روی دوستان ز گل و یاسمن چه حظ مخفی به ابلهان چه ضرور است گفتگو چون یار هم سخن نبود از سخن چه حظ ***** باحسان قانع به وصال تو نگردد دقیبان قانع در خیالت من غمدیده به هجران قانع خواهم آخر که بدشنام کنی خرسندم آنکه زین پیش نگردیده به احسان قانع قیس را حب جنون بیشتر از لیلی بود عاشق آنست که شد باغم جانان قانع در غم دوست به آزار رقیبان خوش باش عندلیب است به خاری ز گلستان قانع از قناعت مگذر شان بزرگی این است چرخ با این عظمت گشته به یک نان قانع بوسه ی از لب جانان رسدت قانع باش خضر گردیده به یک جرعه ز حیوان قانع مصر روشن زجمال مه ی کنعانی تست باش مخفی تو باین کلبه ی احزان قانع ****** آزادگاه فارغ
خوش آن روزیکه در کوی تو ای آرام جان فارغ نشینم شادمان و از زبان این و آن فارغ نمیدانستم از اول طریق گوشه گیری را نگاه چشم میگون تو کردم از جهان فارغ شدی دیوانه تا از قید عالم وارهی ایدل به صحرا هم نخواهم شد ز سنگ کودکان فارغ مزن گل بر سر دستار از گلزار بیرون شو اگر خواهی شوی از گفتگو با باغبان فارغ درخت ار بارور شد سنگسار خلق میگردد بود از فتنه ی دوران، چو سرو آزادگان فارغ کسی را کز ازل با شیر غم پرورد دورانش عجب دارم که گردد در بهشت جاودان فارغ مده از شکوه ی بی جا ملال دوستان مخفی بعالم کس نگردید از زبان دشمان فارغ ¤ نویسنده: کیومرس آریا
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: دوستان من :: |