چکامه های ناب - Divani Makhfi Badakhshi-دیوان مخفی بدخشی -
ساعت 8:19 صبح یکشنبه 84/11/2
شام و سحر ایشوخ جفا پیشه ی بیداد گرمن بنگر که ز هجر تو چه آید بسر من رفتی زبرم ای بت بد مهر و ببردی صبر از دل و هوش از سرو نور از نظرمن جز زلف و رخ یار که دارم به خیالش فرقی دگری نیست زشام و سحر من در باغ شده زیر پری فاخته پنهان تا سرو بدیده است بت جلو گر من مخفی به جز از اشک که این هم گذرد زود در کلبه ی تنها که بگیرد خبر من
******* قربان جنون چون یار جدا میشود ایدل همه خوب شو یک قطره ی آخر زرده دیده برون شو گردون همه دون پرور و هم سفله نواز است یک چند به اوضاع جهان بنگر و خون شو در بحر رود بحر شود قطره ی نا چیز ای کم تو هم از خویش برون آی و فزون شو رفتم بطواف حرم و گفت سروشم از هستی موهوم برون آی و درون شو تا محو تا گردند همه آیینه رویان ای صیقل زنگار دل از پرده برون شو مخفی بجز از لطف تو غمخوار ندارد با فخر دو کونین مرا راهنمون شو
********* خط خوبان خط آمد بر رخت ای سیم تن آهسته آهسته برون شد سبزه ات گرد سمن آهسته آهسته ببین ای باغبان گل کرد آن حرفی که دی میگفت نسیم صبح در گوش چمن آهسته آهسته بت نا مربانم مهربان گردیده میترسم مباد بشنو چرخ کهن آهسته آهسته بود افسون طفلی را، که بفریبند با شکر دلم را برد آن شیرین سخن آهسته آهسته فدایت جانم قاصد چو بردی نامه ام سویش زبانی هم بگو احوال من آهسته آهسته نبودت گر سر آزردن مخفی چرا گفتی سخن با مدعی در انجمن آهسته آهسته
******** زلف شبرنگ دلم تا به غم او خو گرفته زخویش و آشنا یکسو گرفته عجب چشم سیاه و و حشت آمیز مگر این شیو از آهو گرفته برون شد تا نگارم از گلستان چمن را غلغل و کو کو گرفته کمر بسته ب قتلم چشم مستش بکف شمشیر از ابرو گرفته به گلشن شب گشود آن زلف شبرنگ مگر شب بو از آن شببو گرفته به پهلوی تو تا جا کرد اغیار مرا دردی است در پهلو گرفته بریده دل زعیش هردو عالم چو مخفی با غم او خو گرفته شگوفه بهار وسبزه و جوش شگوفه شده هر شاخ گلپوش شگوفه همی نالید بلبل زار و میگفت چنین آهسته درگوش شگوفه چو هستی را نمیباشد وفایی هزار افسوس از جوش شگوفه کند تصدیق بر بی مهری عمر زبان و حال خاموش شگوفه ببین در باغ و عبرت گیر (مخفی) چه شد این فیشن* دوش شگوفه
¤ نویسنده: کیومرس آریا
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: دوستان من :: |